سردار سرلشكر پاسدار شهيد محمدعلي جهانآرا
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
تولد و كودكي
به سال 1333 در خانوادهاي مستضعف، مسلمان، متعهد و دردكشيده در خرمشهر متولد شد. پايبندي خانواده او (بويژه پدرش) به اسلام عزيز باعث گرديد كه از همان كودكي عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ريشه دواند. از همين ايام وي تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگيري قرآن مجيد پرداخت.
فعاليتهاي سياسي – مذهبي
فعاليتهاي سياسي – مذهبي شهيد جهانآرا از شركت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدي او عليه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگي – تحت تاثير جنبش اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره) همراه عدهاي از دوستان فعال مسجدياش وارد مبارزات سياسي شد. ابتدا به برپايي جلسات تدريس و تفسير قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنكه در مبارزات انجمنهاي اسلامي دانشآموزان نيز شركتي فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضويت گروه مخفي حزبالله خرمشهر درآمد.
افراد اين گروه با هم ميثاقي را نوشته و امضاء كردند و در آن متعهد شدند كه تحت رهبري حضرت امام خميني(ره) تا براندازي رژيم منفور پهلوي از هيچ كوششي دريغ نكرده و از جان و مال خويش براي تحقق اين امر مضايقه نكنند.
بعد از آن، براي عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازي، روزه ميگرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.
اين گروه براي انجام نبردهاي چريكي، يكسري از ورزشها و آمادگيهاي جسماني را در برنامههاي روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسماني و روحاني افرادي خود ساخته شوند.
در سال 1351 اين تشكل به وسيله عوامل نفوذي از سوي رژيم منحوس پهلوي شناسايي شد و شهيد جهانآرا، به همراه ساير اعضاي آن دستگير گرديدند. پس از مدتي شكنجه و بازجويي در ساواك خرمشهر، سيد محمد به علت سن كم به يكسال زندان محكوم و به زندان اهواز منتقل گرديد. مدتي كه در زندان بود در مقابل شديدترين شكنجهها مقاومت ميكرد، به همين جهت دوستانش هميشه از طرف او خاطر جمع بودند كه هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد كرد. ايشان با اخلاق و رفتار پسنديده و حسن برخوردش، عدهاي از زندانيان غيرسياسي را نيز به مسير مبارزه و سياست كشانده بود.
پس از آزادي از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعاليت خود ادامه داد و ساواك او را احضار و تهديد كرد تا از فعاليتهاي سياسي و اسلامي كنارهگيري كند. تهديدي بينتيجه، كه منتهي به نيمه مخفي شدن فعاليتهاي او و دوستانش گرديد.پس از اخذ ديپلم (در سال 1354) براي ادامه تحصيل راهي مدرسه عالي بازرگاني تبريز شد و براي شكلگيري انجمن اسلامي اين مركز دانشگاهي تلاش نمود. در اين زمان در تكثير و پخش اعلاميههاي امام امت(ره) و نيز انتشار جزوهها و بيانيههاي افشاگرانه عليه سياستهاي سركوبگرانه رژيم فعاليت ميكرد.
در سال 1355 به دليل ضرورتي كه در تداوم جهاد مسلحانه احساس ميكرد به گروه منصورون پيوست. از همين دوران بود كه به دليل ضرورتهاي كار مسلحانه مكتبي، ناچار به زندگي كاملاً مخفي روي آورد.
سال 1356 مامور جابجايي مقاديري سلاح از تهران به اهواز شد. در حالي كه گروه توسط عوامل نفوذي ساواك شناسايي شده و گلوگاههاي جاده تهران – قم توسط مامورين كميته مشترك ضدخرابكاري كنترل ميشد، وي ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواك عبور داد و به اهواز رساند با همين سلاحها محمد و دوستانش دست به اجراي تعدادي عمليات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب كارگران شركت نفت در اهواز) زدند.
در كنار فعاليتهاي مسلحانه، امور سياسي – تبليغي را نيز از ياد نميبرد و دامنه فعاليتهايش را به شهرهاي تهران، قم، يزد، اصفهان و كاشان گسترش داد.
در تاريخ 2/2/1357 سيدعلي جهانآرا، برادر سيدمحمد نيز توسط ساواك به شهادت ميرسد.
فعاليتهاي دوران انقلاب
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصميم ميگيرد تا به منظور گذراندن آموزش و كسب تجارب نظامي بيشتر همراه با عدهاي از دوستان خود به سوريه و اردوگاههاي مقاومت فلسطين برود. شهيد حجتالاسلام سيدعلي اندرزگو مسئوليت اعزام سيد محمد و دوستانش را عهدهدار ميشود. پس از اعزام گروهي از ياران محمد و همزمان با راهي شدن خود او، كشتار مردم تهران در ميدان ژاله سابق توسط رژيم صورت ميگيرد كه محمد را از رفتن به خارج منصرف مينمايد. او تصميم ميگيرد در ايران بماند و به مبارزه در شرايط حاد آن دوران ادامه دهد.
در پاييز سال 1357 در پي اعزام تانكهاي ارتش رژيم شاه به خيابانهاي اهواز و كشتار مردم، سيد محمد و دوستانش تصميم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر كننده ميگيرند. در يك درگيري سنگين با نيروهاي زرهي رژيم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهي را مجروح ميكنند و سالم به مخفيگاه خويش باز ميگردند.با پيروزي انقلاب اسلامي در بيست و دوم بهمن 1357 سيد محمد پس از دو سال و نيم زندگي مخفي به خرمشهر باز ميگردد.
تشكيل كانون فرهنگي نظامي خرمشهر
به منظور حراست از دستآوردهاي فرهنگي، سياسي انقلاب اسلامي و تلاش در جهت تعميق و گسترش آنها و جلوگيري از تحقق توطئههاي عوامل بيگانه، كه با طرح مساله قوميت و مليت سعي در ايجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسير انقلاب داشتند، شهيد جهانآرا همراه عدهاي از ياران خويش كانون فرهنگي نظامي انقلابيون خرمشهر را تشكيل داد تا با بسيج مردم و نيروهاي جوان و تشكل حركت سياسيشان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئههاي دشمنان آماده نمايد.شهيد جهانآرا خود مسئوليت شاخه نظامي كانون را عهدهدار گرديد و با توجه به تجربيات و آگاهيهاي نظامي، به آموزش برادران و سازماندهي آنان پرداخت و با عنايت به اطلاعاتي كه از جنگ چريكي و شهري داشت، شهر را به چندين منطقه تقسيم كرد و مسئوليت حفاظت از هر منطقه را به عهده تيمهاي مشخص نظامي گذارد كه شاخه نظامي كانون به عنوان واحد اجرايي دادگاه انقلاب عمل ميكرد. كانون توانست به ياري دادگاه انقلاب، عدهاي از عمال حكومت نظامي و برخي از سرمايهداران بزرگ را، كه عوامل مزدور بيگانه توسط آنان كمك مالي ميشدند، دستگير و به مجازات برساند.
تشكيل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئهها
شهيد جهانآرا در شكلگيري سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسي داشت و ابتدا مدتي مسئوليت واحد عمليات را به عهده گرفت.در آن زمان با توجه به ضعف عملكرد دولت موقت در تامين خواستههاي طبيعي و اوليه مردم محروم منطقه، گروهكهاي چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهاي ناشي از حكومت ستمشاهي، نظام و كل حاكميت آنرا زير سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبري آن بدبين و به مقابله با آن بكشانند. جريان منحرف و وابسته «خلق عرب» نيز به عنوان يكي از ابزارهاي استكبار جهاني، در منطقه قد علم كرده بود تا براي اشاعه اهداف استكبار، با پشتيباني حزب بعث عراق، اعلام موجوديت نمايد و عملاً با طرح اختلاف شيعه و سني، براي تجزيه خوزستان و رويارويي همه جانبه با نظام جمهوري اسلامي ايران برخيزد. شهيد جهانآرا در اين شرايط به فرماندهي سپاه خرمشهر منصوب شد.
شهيد جهانآرا با بكارگيري پاسدارن انقلاب و همكاري مردم، اين آشوب را سركوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد كرد و به لطف خداي تبارك و تعالي بساط اين گروهك ضدانقلابي برچيده شد.از اقدامات مهم و حياتي شهيد در اين زمان، تشكيل يك واحد عمراني در سپاه بود؛ زيرا جهادسازندگي در اين شهر هنوز راهاندازي نشده بود.ايشان برادران سپاه را براي حفاظت از دستآوردهاي انقلاب و ايستادگي در مقابل عوامل بيگانه تشويق و ترغيب ميكرد تا به خدمت و امداد برادران روستايي و عرب ساكن در نقاط مرزي كه در معرض تهاجم فرهنگي عوامل بيگانه قرار داشتند، بشتابد و با كار عمراني و فرهنگي زمينههاي عدم پذيرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقويت كنند. در واقع وي دو عامل فقر و جهل را زمينه اساسي فعاليت ضدانقلاب در منطقه ميدانست و با درك اين مساله ضمن تكيه بر مبارزه پيگير عليه عوامل بيگانه، به ضرورت كار فرهنگي و تامين نيازهاي مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
نقش شهيد در خنثيسازي كودتاي نوژه
شهيد جهانآرا در جريان كودتاه نوژه به منظور جلوگيري از هرگونه حركت و اقدام ضدانقلاب در پايگاه سوم دريايي خرمشهر، از سوي شوراي تامين استان خوزستان به سمت فرماندهي اين پايگاه منصوب گرديد و به كمك نيروهاي مومن و معتقد، تا تثبيت اوضاع و كشف بخشي از شبكه كودتا در ميان عناصر نيروي دريايي، اين مسئوليت را عهدهدار بود.ايشان ضمن اينكه با زيركي و درايت در خنثي كردن اين توطئه عمل ميكرد، در بين پرسنل نيروي دريايي نيز از مقبوليت خاصي برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهاي اصولي وانقلابي او شده بودند.
حماسه خونينشهر
در غروب روز 31 شهريور 1359 شهر خرمشهر را زير آتش گرفتند و مطمئن بودند كه با دو گردان نيرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طريق پل ذوالفقاريه، به آبادان دسترسي پيدا كنند و در فاصله كوتاهي به اهواز رسيده و خوزستان عزيز را از كشور جمهوري اسلامي جدا نمايند. اما پيش بيني متجاوزين بعثي به هم ريخت و آنها در مقابل مقاوت دليرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زيادي از توان نظامي خود را (بيش از دو لشكر) در اين نقطه، زمين گير كرده و 45 روز معطل شوند و در نهايت پس از عبور از دو پل كارون و بهمنشير، آبادان را به محاصره در آورند. شهيد جهان آرا در مورد يكي از صحنه هاي اين حماسه عاشورايي مي گويد:«اميدي به زنده ماندن نداشتيم. مرگ را مي ديديم. بچه ها توسط بي سيم شهادتنامه خود را مي گفتند و يك نفر پش بي سيم يادداشت مي كرد. صحنه خيلي دردناكي بود. بچه ها مي خواستند شليك كنند، گفتم: ما كه رفتني هستيم، حداقل بگذاريد چند تا از آنها را بزنيم، بعد بميريم. تانكها همه طرف را مي زدند و پيش مي آمدند. با رسيدن آنها به فاصله صد و پنجاه متري دستور آتش دادم. چهار آرپي جي داشتيم، با بلند شدن از گودال، اولين تانك را بچه ها زدند. دومي در حال عقب نشيني بود كه به ديوار يكي از منازل بندر برخورد كرد. جيپ فرماندهي پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشيني تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر، ... حمله كنيد؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود...»
جانباز عزيز جنگ، برادر محمد نوراني در اين باره مي گويد:«وارد حيات مدرسه شدم. بوي باروت شديد مي آمد. در داخل ساختمان ديدم قتلگاه روز عاشورا است. همين طور بچه ها در خون خودشان مي غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بيرون، شهيد جهان آرا تازه رسيده بود. گفتم: ديدي همه بچه ها را از دست داديم! در حالي كه شديداً متأثر شده بود، مثل كوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را داديم اما امام را داريم، ان شاء الله امام خميني(ره) زنده باشد.»
آنها بادست خالي در حالي كه اسلحه و مهمات نداشتند و سياست بازاني چون بني صدر ملعون و مشاورين جنگي او معتقد بودند كه خرمشهر و آبادان ارزش سياسي – نظامي ندارد، بايد زمين داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و كوچه به كوچه با مزدوران بعثي جنگيدند و به فرمان رهبر و مقتداي خود، مردانه ايستادگي كردند و با توجه به اينكه پاسداران سپاه خرمشهر كم بودند با عده اي از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اينكه رزمندگان، خودشان را در گروه هاي كوچك (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهي اين سردار دلاور اسلام عليه دشمن وارد عمل شدند.در اين مرحله شهيد جهان آرا با سازماندهي مناسب نيروهاي سپاه و مردمي و به كارگيري به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نيروهاي عراقي تنگ كرده بود. اما فشار دشمن هر روز بيشتر مي شد و ادوات و تجهيزات جنگ زيادي را وارد عمل مي كرد.
برادري تعريف مي كند:«روزهاي آخر اين مقاومت بود كه بچهها با بي سيم به شهيد جهانآرا اطلاع دادند كه شهر دارد سقوط ميكند. او با صلابت به آنها پيام داد كه بايد مواظب باشيم ايمانمان سقوط نكند.»
شهيد جهانآرا ميگفت:«آرزو ميكنم در راه آزاد كردن خونينشهر و پاك كردن اين لكه از دامان جوانان شهيد شوم.»
او و همرزمانش با توكل به خدا، خالصانه جانفشاني كردند. در برابر دشمن ايستادند و با فرهنگ شهادتطلبي در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت كردند و زير بار ذلت نرفتند و يكبار ديگر حماسه حسيني را در كربلاي ايران اسلامي تكرار نمودند.
سردار غلامعلي رشيد در ارتباط با اين حماسه به لحاظ نامي ميگويد:«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعيت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقيم داشت، بلكه در سرنوشت كلي جنگ نيز تاثير گذاشت و باعث تاخير حمله عراقيها به اهواز گرديد و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزيز شهيد جهانآرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) و يارانش به ما آموخت كه چگونه بايد در برابر دشمن مردانه جنگيد.»
ويژگيهاي اخلاقي
شهيد جهانآرا در كنار فعاليتهاي گسترده نظامي، به مسئله خودسازي و جهاد با نفس و كوششهاي عرفاني در جهت تقرب هرچه بيشتر به خداوند با تلاوت پيوسته قرآن، دعا و تلاش براي افزايش ميزان آگاهيهاي سياسي و اجتماعي توجه ويژهاي داشت.
از قدرت تجزيه و تحليل بالايي برخوردار بود و نفوذ كلام عجيبي داشت.خوش خلقي، قاطعيت، خلوص، تقوي، توكل، فداكاري، اعتماد عميق به ولايت فقيه و حضرت امام(ره) و خستگيناپذيري از خصوصيات بارز وي بود.
به برادران ميگفت:«انقلاب بيش از هرچيز براي ما يك امتحان الهي و يك آزمايش تاريخي و اجتماعي است و در جريان آن امتحان بايد رنج، محروميت، مصايب و ناملايمات را با آغوش باز بپذيريم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت، محكم بايستيم و از طولاني شدن دوران امتحان و افزايش سختيها و ناملايمات نهراسيم، زيرا علاوه بر اينكه خود را از قيد افكار شركآلود و وابستگيها، پاك و خالص ميكنيم، ريشه و نهال انقلابمان عميق و استوارتر ميشود و از انحراف و شكست مصون ميماند.»در مبارزات، هيچگاه به مسير انحرافي گام ننهاد و هميشه از محضر علما و روحانيون كسب فيض ميكرد. عشق و علاقه زيادي به حضرت امام خميني(ره) داشت و تكه كلامش اين بود: من مخلص و چاكر امام هستم. از جمله سخنانش اين بود كه: مادامي كه به خدا اتكا داريم و رهبريت بزرگي چون امام داريم، هيچ غمي نداريم.سيد محمد داراي روحيهاي عرفاني بود و بسياري از اوقات ديده ميشد كه در حال راز و نياز با خداي خود است. زماني كه در زندان به سر ميبرد، از نماز شب غفلت نميكرد.
تواضع و فروتني در سيد موج ميزد. با وجود اينكه فرماندهي سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را يك بسيجي ميدانست و در حالي كه فرماندهي قاطع بود اما رابطه عاطفي و برادرانه خود را با نيروهاي تحت امر حفظ كرده بود.او به تربيت كادرهاي كارآمد توجه خاصي داشت و در رشد دادن نيروهاي مردمي، تلاش چشمگيري نمود. صبر و استقامت، فداكاري و شهادتطلبي از خصايص بارزي بود كه وجود سيد را بسان شمعي در انقلاب ذوب نمود و جان شيرينش را فداي جانان كرد.
نحوه شهادت
در ساعت 30/19 دقيقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عمليات ثامنالائمه) يك فروند هواپيماي سي-130 از اهواز به مقصد تهران در حركت بود تا بدن پاك و مطهر شهدا را به خانوادههايشان و مجروحين عزيز جنگ را به بيمارستانها برساند، كه در منطقه كهريزك تهران دچار سانحه شد و سقوط كرد. از جمله شهداي اين سانحه تيمسار سرلشكر شهيد ولي الله فلاحي (جانشين رئيس ستاد مشترك آجا)، سرتيپ شهيد موسي نامجو (وزير دفاع)، سرتيپ خلبان شهيد جواد فكوري (مشاور جانشين رئيس ستاد مشترك آجا)، سردار سرلشكر پاسدار شهيد يوسف كلاهدوز (قائم مقام فرماندهي كل سپاه) و سردار سرلشكر پاسدار شهيد سيد محمد علي جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.شهيد سيد محمد علي جهانآرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداكاري خالصانه در سختترين شرايط، به آرزوي ديرين خود رسيد و به شرف شهادت نايل آمد.
تجليل مقام معظم رهبري از شهيد محمد جهان آرا
من مايلم اينجا يادي بكنم از محمد جهان آرا، شهيد عزيز خرمشهر و شهدايي كه در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت كردند. آن روزها بنده در اهواز از نزديك شاهد قضايا بودم. خرمشهر در واقع هيچ نيروي مسلح نداشت. نه كه صد و بيست هزار (مانند بغداد) نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعميري از كار افتاده را مرحوم شهيد اقارب پرست – كه افسر ارتشي بسيار متعهدي بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمير كرد. (البته اين مال بعد است، در خود آن قسمت اصلي خرمشهر نيرويي نبود) محمد جهان آرا و ديگر جوانهاي ما در مقابل نيروهاي مهاجم عراقي – يك لشكر مجهز زرهي عراقي با يك تيپ نيروي مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روي خرمشهر مي باريد – سي و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روي بغداد موشك مي زدند، خمپاره ها و توپهاي سنگين در خرمشهر روي خانه هاي مردم مرتب مي باريد، اما جوانان ما سي و پنج روز مقاومت كردند. بغداد سه روزه تسليم شد ملت ايران، به اين جوانان و رزمندگانتان افتخار كنيد. بعد هم كه مي خواستند خرمشهر را تحويل بگيرند، دوباره سپاه و ارتش و بسيج با نيرويي به مراتب كمتر از نيروي عراقي رفتند خرمشهر را محاصره كردند و حدود پانزده هزار اسير در يكي دو روز از عراقيها گرفتند. جنگ تحميلي هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجيبي است. من نمي دانم چرا بعضي ها در ارائه مسائل افتخار آميز دوران جنگ تحميلي كوتاهي مي كنند. مقام معظم فرماندهي كل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران
گوشه اي از وصيتنامه
انقلاب بيش از هرچيز براي ما يك ابتلاي الهي و يك آزمايش تاريخي و اجتماعي است و در جريان اين ابتلا بايد رنج، محروميت، مصايب و ناملايمات را با آغوش باز بپذيريم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت بايستيم و از طولاني شدن اين ابتلا و افزايش سختيها و ناملايمات نهراسيم، زيرا علاوه بر اينكه خود را از قيد آلودگيهاي شركين و وابستگيها، پاك و خالص ميكنيم، انقلابمان و حركت امت شهيدپرور، عميقتر و استوارتر ميشود و از انحراف و شكست مصون ميماند.
سردار شهید علیرضا موحد دانش
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
زندگینامه
علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم بهسربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. [روایتی دیگر: در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به كسب علم مشغول گشت.]پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به كردستان رفت و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مكه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.
وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا كرد.
در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی كه فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.
مجروحیت اول
عملیات <<بازی دراز>> بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار كردن بچهها، به سمت یكی از چادرها رفت، غافل از اینكه شب قبل عراقیها پاتك زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیكه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یكی از صخرهها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یكی از عراقیها نارنجكی را به سمت او پرتاب كرد. حاجی كه قصد داشت نارنجك را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجك منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع كرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.
فكر میكنم همه بچهها با دیدن آن صحنه به یاد كربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبههها شد، آخر هیچ چیز نمیتوانست حضور او را در صحنه جهاد كمرنگ كند.
راوی: همرزم شهید
استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یكی از خاطراتش را برای یكی از همرزمانش اینگونه تعریف كرده است:
بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شكسته رو به خدا كردم و گفتم: «پروردگارا! ما كه توفیق شهادت نداشتیم، قسمت كن در همین جوانی كعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت كنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم كه شهید پیچك آمد. دستی به شانهام زد و گفت: «حاج علی، مكه میروی؟!» یكدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یك سفر جور شده است اما من به دلیل تدارك عملیات نمیتوانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مكه بروید!» سر به آسمان بلند كردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بكشم: «خدایا شكرت...»
فواید دست مصنوعی
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی میخواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که میرسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد میشوند میبینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را میکند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن میزند.
مامورین سعودی که این قضیه را میبینند علیرضا را برای بازجویی میبرند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار میزنند و میروند. بر میگردند و میبینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی میشوند که علیرضا این پوسترها را از کجا میآورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش میکنند. همین کار را مکرر ادامه میدهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.
راوی: پدر شهید موحد دانش
حضور دلگرم کننده
شبی كه خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود حدود 9 ماه از شهادت حاج علی گذشته بود. آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم. من در تمام مسیر حضور حاجی را حس میكردم. احساس میكردم او سوار برلندكروزی كه همیشه با آن به خانه میآمد، در جلوی آمبولانس حركت میكند و راه را برای عبور ما باز مینماید. میدانستم كه او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال كنید بگوید كه: «تعجبآور است اما من علیرضا را دیدم كه به من لبخند میزد و برایم دعا میخواند.»
راوی: پدر شهید
فوتبال
علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه میآمد، با بچههای محل فوتبال بازی میكرد . یكسال عید پدر علیرضا كت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به كوچه رفت و شلوارش را پاره كرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنكه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی میخواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمتهای دوخته شده توجه مرا به خود جلب كرد. آنقدر ماهرانه كوك خورده بود كه اول فكر كردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیكه خود علیرضا جریان را برایم تعریف كرد، به اصل قضیه پی بردم.
راوی: مادر شهید
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از شهادت علیرضا من كه در خارج از كشور به سر میبردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچهمان را چراغانی كرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میكنند. دریافتم كه شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا كه زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیكرش، همانطور كه آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاك سپرده شد.
سال شمار زندگي نامه شهيد محمود كاوه
1340 ولادت در اول خرداد ماه ، مشهد مقدس
1346 تحصیل در حوزه علمیه
1352 تحصیل در مدرسه راهنمایی
1355 تحصیل در دبیرستان خوش نیت
1357 آغاز انقلاب اسلامی ملت ایران
1358 عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
1358 مربی پادگان آموزش نظامی سردادور
1358 اعزام به تهران جهت گذراندن دوره چریکی
1359 عزیمت به جماران و سرپرستی گروه حفاظت از بیت امام خمینی (ره)
1359 عزیمت به جبهه های جنوب
1359 عزیمت به کردستان و سرپرستی گروه پاسداران اعزامی به سقز
1359 فرمانده گروهان اسکورت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سقز
1360 فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سقز
1360 قائم مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سقز
1360 فرمانده عملیات تیپ ویژه شهدا
1361 مجروحیت در عملیات پاکسازی منطقه محمد شاه مهاباد از ناحیه شکم
1362 فرمانده تیپ 55 ویژه شهدا
1363 ازدواج با خانم فاطمه عماد الاسلامی
1363 تولد تنها فرزندش زهرا کاوه
1363 مجروحیت در عملیات پاکسازی منطقه دارلک مهاباد از ناحیه کتف
1363 مجروحیت در عملیات بدر از ناحیه دست
1364 مجروحیت در عملیات قادر از ناحیه دست
1365 فرمانده لشگر 55 ویژه شهدا
1365 مجروحیت در تک حاج عمران از ناحیه سر
1365 شهادت در یازدهم شهریور بر روی ارتفاعات 2519 منطقه عمومی پیرانشهر
سردار سرلشكر پاسدار شهيد حاج حسين خرازي فرمانده لشكر 14 امام حسين(ع)
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
تولد وكودكي
به سال 1336 ه.ش. در يكي از محلههاي مستضعفنشين شهر شهيدپرور اصفهان بنام كوي كلم، در خانوادهاي آگاه، متقي و با ايمان فرزندي متولد شد كه او را حسين ناميدند. از همان آغاز، كودكي باهوش و مودب بود. در دوران كودكي به دليل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم ديني، او نيز به اين مجالس راه پيدا كرد. از آنجا كه والدين او براي تربيت فرزندان اهتمام زيادي داشتند، او را به دبستاني فرستادند كه معلمانش افرادي متعهد، پايبند و مراقب امور ديني و اخلاقي بچهها بودند. علاوه بر آن، اكثر اوقات پس از خاتمه تكاليف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سيد – ميرفت و به خاطر صداي صاف و پرطنيني كه داشت، اذانگو و مكبر مسجد شد.
فعاليتهاي سياسي – مذهبي
حسين در زمان فراگيري دانش كلاسيك، لحظهاي از آموزش مسائل ديني غافل نبود. به تدريج نسبت به امور سياسي آشنايي بيشتري پيدا كرد و در شرايط فساد و خفقان دوران طاغوت گرايش زيادي به مطالعه جزوهها و كتب اسلامي نشان داد. در سال 1355 پس از اخذ ديپلم طبيعي به سربازي اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازي، فعالانه به تحصيل علوم قرآني در مجامع مذهبي مبادرت ورزيد. طولي نكشيد كه او را به همراه عدهاي ديگر بالاجبار به عمليات سركوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسين از اين كار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهي و شعور بالاي خود، نماز را در آن سفر تمام ميخواند. وقتي دوستانش علت را سئوال كردند در جواب گفت: «اين سفر، سفر معصيت است و بايد نماز را كامل خواند.» در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خميني مبني بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازي فرار كردند و به خيل عظيم امت اسلامي پيوستند. آنها در اين مدت، دائماً در تكاپوي كار انقلاب و تشكل انقلابيون محل بودند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي
شهيد حاج حسين خرازي از همان آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، درگير فعاليت در كميته انقلاب اسلامي، مبارزه با ضد انقلاب داخلي و جنگهاي كردستان بود و لحظهاي آرام نداشت. به خاطر روحيه نظامي و استعدادي كه در اين زمينه داشت، مسؤوليتهايي را در اصفهان پذيرفت و با شروع فعاليت ضدانقلابيون در گنبد، مإموريتي به آن خطه داشت. دشمن كه هر روز در فكر ايجاد توطئهاي عليه انقلاب اسلامي بود، غائله كردستان را آفريد و شهيد حاج حسين خرازي در اوج درگيريها، زماني كه به كردستان رفت، بعد از رشادتهايي كه در زمينه آزاد كردن شهر سنندج (همراه با شهيد علي رضاييان فرمانده قرارگاه تاكتيكي حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهي گردان ضربت كه قوي ترين گردان آن زمان محسوب ميشد، وارد عمل گرديد و در آزادسازي شهرهاي ديگر كردستان از قبيل ديواندره، سقز، بانه، مريوان و سردشت نقش مؤثري را ايفا نمود و با تدابير نظامي، بيشترين ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.
شهيد و دفاع مقدس
شهيد خرازي با شروع جنگ تحميلي بنا به تقاضاي همرزمان خود، پس از يكسال خدمت صادقانه در كردستان راهي خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولين خط دفاعي كه مقابل عراقيها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوين تشكيل شده بود (و بعداً در ميان رزمندگان اسلام، به «خط شير» معروف شد) منصوب گشت. خطي كه نه ماه در برابر مزدوران عراقي دفاع جانانهاي را انجام داد و دلاوراني قدرتمند را تربيت كرد. اين در حالي بود كه رزمندگان از نظر تجهيزات جنگي و امكانات تداركاتي شديداً در مضيقه بودند، اما اخلاص و روح ايمان بچههاي رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختيها و مشكلات بر آنها نشد بلكه هر لحظه آماده شركت در عمليات و جانفشاني بودند. در عمليات شكست حصر آبادان، فرماندهي جبهه دارخوين را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را كه عراقي ها با نصب آن دو پل بر روي رود كارون، آبادان را محاصره كرده بودند، به تصرف درآورد. شهيد خرازي در آزاد سازي بستان بهترين مانور عملياتي را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه هاي رملي و محاصره كردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عمليات پيروزمندانه طريق القدس بود كه تيپ امام حسين (ع) رسميت يافت.
در عمليات فتح المبين دشمن را در جاده عين خوش با همان تدبير فرماندهي اش حدود 15 كيلومتر دور زد و يگان او در عمليات بيت المقدس جزو اولين لشكرهايي بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسيد و در آزاد سازي خرمشهر نيز سهم بسزايي داشت.از آن پس در عمليات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتي، والفجر 4 و خيبر در سمت فرماندهي لشكر امام حسين(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشكر، رشادتهاي بسياري از خود نشان داد. در عمليات خيبر كه توام با صدمات و مشقات زيادي بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهاي شيميايي مورد حمله قرار داده بود، اما شهيد خرازي هرگز حاضر به عقبنشيني و ترك موضع خود نشد، تا اينكه در اين عمليات يك دست او در اثر اصابت تركش قطع گرديد و پيكر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. از بيمارستان يزد – همانجايي كه بستري بود – به منزل تلفن كرد و به پدرش گفت: من مجروح شدهام و دستم خراش جزئي برداشته، لازم نيست زحمت بكشيد و به يزد بياييد، چون مسئله چندان مهمي نيست. همين روزها كه مرخص شدم خودم به ديدارتان ميآيم. در عمليات والفجر 8 لشكر امام حسين(ع) تحت فرماندهي او به عنوان يكي از بهترين يگانهاي عمل كننده، لشكر گارد جمهوري عراق را به تسليم واداشت و پيروزيهاي چشمگيري را در منطقه فاو و كارخانه نمك كه جزو پيچيدهترين مناطق جنگي بود، به دست آورد.
در عمليات كربلاي 5 در جلسهاي با حضور فرماندهان گردانهاو يگانها از آنان بيعت گرفت كه تا پاي جانايستادگي كنند و گفت: هركس عاشق شهادت نيست از همين حالا در عمليات شركت نكند، زيرا كه اين يكي از آن عمليات هاي عاشقانه است و از حسابهاي عادي خارج است. لشكر او در اين عمليات توانست با عبور از خاكريزهاي هلالي كه در پشت نهر جاسم – از كنار اروندرود تا جنوب كانال ماهي ادامه داشت – شكست سختي به عراقيها وارد آورد. عبور از اين نهر بدان جهت براي رزمند گان مهم بود كه علاوه بر تثبيت مواضع فتح شده، عامل سقوط يكي از دژهاي شرق بصره بود كه در كنار هم قرار داشتند. هدايت نيروهاي خط شكن در ميان آتش و بياعتنايي او به تركشها و تيرهاي مستقيم دشمن و ايثار و از خودگذشتگي او، راه را براي پيشروي هموار كرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهي در آن صبح فتح و پيروزي، حاج حسين با خضوع و خشوع به نماز ايستاد.
خصوصيات برجسته شهيد
شهيد خرازي با قرآن و مفاهيم آن مانوس بود و قرآن را با صداي بسيار خوبي قرائت ميكرد. روزهاي عاشورا با پاي برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشكر امام حسين(ع) در بيابانهاي خوزستان به سينهزني و عزاداري ميپرداخت و مقيد بود كه شخصاً در اين روز زيارت عاشورا بخواند. او علاوه بر داشتن تدبير نظامي، شجاعت كمنظيري داشت. با همه مشكلات و سختيها، در طول ساليان جنگ و جهاد از خود ضعفي نشان نداد. قاطعيت و صلابتش براي همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهي خاصي برخوردار بود. حساسيت فوقالعادهاي نسبت به مصرف بيتالمال داشت، هميشه نيروها را به پرهيز از اسراف سفارش ميكرد و ميگفت: وسايل و امكاناتي را كه مردم مستضعف دراين دوران سخت زندگي جنگي تهيه ميكنند و به جبهه ميفرستند بيهوده هدر ندهيد، آنچه ميگفت عامل بود، به همين جهت گفتارش به دل مينشست. حاج حسين معتقد به نظم و ترتيب در امور و رعايت انضباط نظامي بود و از اهتمام به آموزش نظامي برادران و تربيت كادرهاي كارآمد غافل نبود. نيمههاي شب اغلب از آسايشگاهها و محلهاي استقرار نيروي لشكر سركشي نموده و حتي نحوه خوابيدن آنها را كنترل ميكرد. گاه، اگر پتوي كسي كنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روي او ميكشيد. او به وضع تداركات رزمندگان به صورت جدي رسيدگي ميكرد.
شهيد خرازي يك عارف بود. هميشه با وضو بود. نمازش توام با گريه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نميشد. او معتقد بود: هرچه ميكشين و هرچه كه به سرمان ميآيد از نافرماني خداست و همه، ريشه در عدم رعايت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوقالعادهاي در اجراي دستورات الهي داشت و اين اعتقاد را بارها به زبان ميآورد كه: سهلانگاري و سستي در اعمال عبادي تاثير نامطلوبي در پيروزيها دارد. دائماً به فرماندهان ردههاي تابعه سفارش ميكرد كه در امور مذهبي برادران دقت كنند.
هميشه لباس بسيجي بر تن داشت و در مقابل بسيجيها، خاكي و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگي و بيپيرايگي از ويژگيهاي او بود.
در توصيف شهيد چنين گفتهاند:
حجتالاسلام والمسلمين محمدي عراقي: درود بر او كه صادقانه در ميدان خونبار جهاد في سبيلالله قدم نهاد و سرافراز و پرافتخار در خيل اولياي خاص الهي راه كمال پيمود و با عزت و افتخار به سوي ملكوت اعلي و سراپرده قرب الي الله عروج نمود. «طوبي لَهُم و حُسنُ مَآب.» آري، شهيد خرازي قبل از شهادت نيز شهيد زنده بود. او با چهره محبوبش و سيماي نورانيش حكايت از جهشي جديد و تقربي نوين برفراز قلل بلند عزت و كرامت به مقام عندالرب شتافت.
مهندس ميرحسين موسوي: خرازيها رفتند تا هنر راست قامت بودن و فن نمايش زيستن و درس زيبا مردن را به ما بياموزند. هنر خرازيها فتح خرمشهر و بستان نيست؛ شهادت، هنر مردان خداست؛ مرگي هنرمندانه و حياتي جاودانه.
سردار فرماندهي كل سپاه : ما برادر عزيزي را از دست دادهايم و چه مشكل است دنيا را تحمل كردن بعد از رفتن اين عزيزان، خدايا! حسين خرازي ما را در آخرت نزد صديقين قرار بده و ياد او را به دل ما پايدار ساز.
نحوه شهادت
او با آنكه يك دست بيشتر نداشت ولي با جنب و جوش و تلاش فوقالعادهاش هيچگاه احساس كمبود نميكرد و براي تأمين و تدارك نيروهاي رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراواني مينمود. در بسياري از عملياتها حاج حسين مجروح شد. اما براي جلوگيري از تضعيف روحيه همرزمانش حاضر نميشد به پشت جبهه انتقال يابد. در عمليات كربلاي 5 ، زماني مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شده بود، خود پييگير جدي اين كار شد، كه در همان حال خمپاره اي در نزديكي اش منفجر شد و روح عاشورايي او به ملكوت اعلي پرواز كرد و اين سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهي ماوا گزيد. سردار دلا وري كه همواره در عمليات ها پيشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسايي مي رفت.در هر شرايطي تصميمش براي خدا و در جهت رضاي حق بود. او يار حسين زمان، عاشق جبهه و جبههاي ها بود و وقتي به خط مقدم ميرسيد گويي جان دوبارهاي مييافت؛ شاد ميشد و چهرهاش آثار اين نشاط را نمايان ميساخت. شهيد خرازي پرورش يافته مكتب حسين(ع) و الگوي وفاداري به اصول و ايستادگي بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شيفتهاش آنچنان از زلال مكتب حياتبخش اسلام و زمزمه خلوص، سيراب شده بود كه كمترين شائبه سياستبازي و جاهطلبي به دورترين زاويه ذهنش راه نمييافت. اين شهيد سرافراز اسلام با علو طبع و همت والايي كه داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگراييد و شكوفههاي سفيد نهال وجودش را آفت نفس، تيره نگردانيد. در لباس سبز سپاه و ميقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف كرد و در مناي شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرين تسليم نمود.
رهبر معظم انقلاب و فرمانده كل قوا در مورد ايشان ميفرمايند: او (حسين خرازي) سردار رشيد اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود كه با ذخيرهاي از ايمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزي براي خدا و نبرد بيامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آستان رحمت الهي فرود آمد و به لقاءالله پيوست.
درود بر او و بر همه همسنگرانش كه خود نامش حسين بود و لشكرش نيز همنام مولايش امام حسين(ع).